کد مطلب:28070 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:129

تحلیل وقایع شورا












جریان شكل گیری خلافت پس از پیامبر خدا، بسی شگفت انگیز و تنبّه آفرین است. جریان سقیفه روی می دهد و از درون آن، خلافت ابو بكر رقم می خورد و چنان ادّعا می شود كه اجماع امّت، بر آن است.

ابو بكر، عمر را بر جای خود نصب می كند و بدین سان، شیوه «تعیین جانشین (استخلاف )» را بنیاد می نهد. اكنون عمر در واپسین روزهای زندگی و در بستر مرگ، در اندیشه آینده جامعه اسلامی است.

گزارش های تاریخی به خوبی گواه اند كه عمر نیز به نوعی به «استخلاف» می اندیشد، بدین ترتیب كه او از كسانی یاد می كند كه اگر می بودند، خلافت را بدانها می سپرد، از جمله: معاذ بن جبل،[1] ابو عبیده جرّاح،[2] و سالم (آزاد شده حذیفه ).[3].

به هر حال، عمر به شورا می اندیشد؛ شورایی كه بتواند آرمان ها و اهداف او را فراهم آورد. در این میان، علی علیه السلام فراموش ناشدنی است. این حقیقت از دیدگان عمر نیز به دور نیست. از این روی، هنگامی كه فردی از انصار را برای مشورت درباره جانشین، به رایزنی می خوانَد و او از كسانی جز علی علیه السلام نام می برد، عمَر زبان به اعتراض می گشاید كه:

چرا ابو الحسن نه؟! اگر او زمام امور را به دست گیرد، مردمان را به راه حق، هدایت خواهد كرد.[4].

بدین سان، عمر، شورایی مركّب از شش نفر می پردازد و صفات ناشایسته هر یك از آنان را بر می شمرد و از علی علیه السلام تنها بر شوخ طبعی اش تكیه می كند، اگر چه تأكید می ورزد كه اگر علی علیه السلام بر سر كار آید، مردمان را به راه راست، هدایت می كند.[5].

عمر، اعضای شورایی را كه باید سرنوشت خلافت را تعیین كند، مشخّص می نماید:علی علیه السلام، عثمان بن عفّان، طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقّاص و عبد الرحمان بن عوف؛ ولی خلیفه، كه نه از بنی هاشم دل خوشی دارد و نه از علی علیه السلام، سیاستمدارتر و زیرك تر از آن است كه شورا را به گونه ای شكل دهد كه برآمدن علی علیه السلام از آن، حتّی محتمل باشد.[6].

عمر، چگونگی كار شورا و فرایند تصمیم گیری در آن را نیز روشن می سازد: آنان باید در خانه ای گرد آیند و پنجاه نفر از انصار به مراقبت از آنان بپردازند تا آنان یك نفر را برگزینند. اگر یك نفر، با گزینش پنج نفر دیگر مخالفت كند، باید گردنش زده شود؛ دو نفر نیز به همین گونه؛ امّا اگر در یك سو سه نفر و در سوی دیگر سه نفر بودند، باید عبد اللَّه بن عمر حكمیّت كند و اگر بر آن رضایت نمی دهند، باید سخن آن سویی پذیرفته شود كه عبد الرحمان بن عوف در آن است.[7].

صحنه سازی های خلیفه كاملاً روشن است وهوشمندان، از آغاز، نتیجه را فهمیده اند. از این روی، عبّاس از علی علیه السلام می خواهد كه وارد شورا نشود؛ امّا امام علیه السلام پاسخ می دهد:

وارد می شوم تا با پذیرفته شدن «شایستگی من برای خلافت» از ناحیه عمر، آنچه را پیش تر گفته بود: «نبوّت و امامت در خانه ای، گرد هم نخواهند آمد»، نقض شود.[8].

نیز با صراحت تمام، تأكید می كند كه عمر، با این تركیب، خلافت را از بنی هاشم، دور ساخت:

من و عثمان در این جمع هستیم و باید از اكثریّت پیروی شود. سعد با پسر عموی خود (عبد الرحمان ) مخالفت نخواهد كرد. عبد الرحمان نیز كه خویشاوند عثمان است، از او دست برنخواهد داشت. بدین ترتیب، بر فرض كه طلحه و زبیر هم با من باشند، چون [ عبد الرحمان ]ابن عوف در آن سوست، سودی نخواهد داشت.[9].

طلحه به نفع عثمان، كنار می رود (بر اساس نقلی كه می گوید: طلحه به شورا رسید )، زبیر به نفع علی علیه السلام و سعد به نفع عبد الرحمان.

عبد الرحمانْ اعلام می كند كه خواستار خلافت نیست. او پیشنهاد می كند كه یكی از دو نفرِ باقی مانده (علی علیه السلام و عثمان ) حق را به دیگری وا نهد؛ ولی هر دو سكوت می كنند.

عبد الرحمان شب ها پی در پی به رایزنی پرداخته، با امرای لشكر و اشراف سخن می گوید (بر اساس نقل طبری ). آنان نیز او را به انتخاب عثمان، توصیه می كنند.[10].

پس از گذشت سه روز، صبحگاه، مردم در مسجد گرد می آیند. عبد الرحمان به جمع آنان آمده، (بر اساس نقل زُهْری ) به مردم می گوید:

من از مردم پرسیده ام. آنان هیچ كس را با عثمان، هم پایه نمی دانند.[11].

عمّار و مقداد، فریاد می زنند و بر انتخاب علی علیه السلام تأكید می ورزند. گفتگو در مسجد بالا می گیرد. عمّار فریاد می زند:

چرا این امر را از اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله دور می گردانید؟[12].

عبد الرحمان بن عوف، علی علیه السلام را مخاطب قرار می دهد و می گوید:

آیا با خداوند، پیمان می بندی كه چون زمام امور را بر گرفتی، به كتاب خدا، سیره پیامبر خدا و شیوه دو شیخ، عمل كنی؟

امام علیه السلام می گوید:

به كتاب خداوند و سیره پیامبر خدا، در حدّ توان، عمل می كنم.

و چون از عثمان می پرسد، عثمان پاسخ می دهد:

بر اساس قرآن، سنّت پیامبر خدا و شیوه دوشیخ، عمل خواهم كرد.

عبد الرحمان، سخن خود را با علی علیه السلام تكرار می كند. علی علیه السلام سخن پیشین را تكرار و اضافه می كند:

با كتاب خداوند و سنّت پیامبرصلی الله علیه وآله، نیازی به روش هیچ كس نیست. تو كوشش داری كه این امر را از من دور سازی....[13].

بدین سان، عبد الرحمان، عثمان را به خلافت برمی گزیند و بر مسند قدرت می نشاند و یك بار دیگر، «حق» در مسلخ تزویر و فتنه ذبح می شود. و این چنین، كسانی كه سال ها به روی پیامبر خدا شمشیر كشیده اند، فرصت می یابند تا در سایه حمایت خلیفه پیامبر، كار دشمنی با وی را از سر گیرند. چون علی علیه السلام چنین می بیند، خطاب به عبد الرحمان می گوید:

چه بخشش ویژه ای به او (عثمان ) كردی! این، نخستین روزی نیست كه بر ضدّ ما پشت به پشت هم دادید! «پس، صبری نیكو [ باید]؛ و خداوند، بر آنچه توصیف می كنید، یاری رسان است».[14] به خدا سوگند، خلافت را به عثمان نسپردی، جز برای آن كه به تو باز گردانَد![15].

و مقداد فریاد بر می آورد:

من، مانند آنچه را به اهل بیت علیهم السلام پس از پیامبرشان رسید، ندیده ام! من از قریش در شگفتم كه چگونه مردی را وا نهادند كه كسی را از او عادل تر و داناتر نمی دانم! هان! به خدا سوگند، اگر یاورانی بر آن می یافتم [، به نفع او قیام می نمودم]![16].

عمّار از سر سوز می گوید:

ای كه خبر مردنِ اسلام را می دهی! برخیز و خبر كن كه:

نیكی مُرد و زشتی جای آن را گرفت.[17].

آیا به راستی چنین نبود و با حاكمیّت بنی امیّه، مرگ اسلام، فریاد زده نمی شد ؟ و آیا جاهلیّت، احیا نمی گشت؟

خلیفه در همان شب اوّل خلافت، برای نماز عشا به سوی مسجد می رفت و شمع به دستان، پیشاپیش او حركت می كردند، كه مقداد گفت:

این، چه بدعتی است؟![18].

برای تعمیم و تكمیل بحث، نكاتی را می آوریم:

1. آوردیم كه علی علیه السلام به عبد الرحمان گفت:

به خدا سوگند، خلافت را به عثمان نسپردی، جز برای آن كه به تو باز گردانَد!

علی علیه السلام بر اساس شناخت ژرف خود از احوال سیاستبازان و غوغاسالاران، چنین حقایقی را بر مَلا می كرد، و ای كاش در آن روز، گوش های شنوایی می بود! شاهد این سخن بلند مولاعلیه السلام، گزارشی است كه مورّخان آورده اند كه:

چون بیماری بر عثمانْ چیره گشت، كاتبی را فرا خواند و گفت: «عهدی برای خلافت پس از من برای عبد الرحمان بنویس» و او نوشت.[19].

2. چرا امام علیه السلام شرط عبد الرحمان را نپذیرفت؟

سال ها از رحلت پیامبر خدا می گذشت. در این سال ها دگرسانی های بسیاری به وجود آمده، حكم های فراوانی در نقض احكام صریح پیامبرصلی الله علیه وآله صادر شده و سنّت او در موارد بسیاری وارونه گشته بود.[20].

امام علیه السلام چگونه می توانست شرط عبد الرحمان را بپذیرد و اگر می پذیرفت و بر فرض محال می توانست زمام امور را به دست گیرد، چه سان با آن كنار می آمد؟ و با آن دگرگونی ها چه می كرد؟ آیا مردم، آمادگی پذیرش باز گرداندن حقایق را بر مسیر اوّل داشتند؟

دوران خلافت علی علیه السلام نشان می دهد كه پاسخ، منفی است. در دوران خلافت مولاعلیه السلام، با این كه مسائل بسیاری روشن شده بود و مردم، خود، به علی علیه السلام روی آورده بودند، علی علیه السلام در بسیاری از تصمیم ها دچار مشكل بود. نمونه روشن آن، «نماز تَراویح» است.[21].

اگر سؤال را از زاویه دیگر بررسی كنیم، علی علیه السلام را در مقابل دو فرایند می بینیم:

یك. «پذیرش شرط و در پیِ آن، به حكومت رسیدن علی علیه السلام»؛

دو. «نپذیرفتن شرط به سبب حق نبودنش و در پیِ آن، از دست دادن فرصت حكومتگری».

چهره دیگر سؤال، این است كه اگر امام علیه السلام شرط را قبول می كرد، آیا عبد الرحمان با وی بیعت می نمود؟

بر اساس گزارش واقعه شورا و تدبیری كه برای آن اندیشیده شده بود و نیز سخنانی كه علی علیه السلام با عبد الرحمان داشت، قاطعانه می توان پاسخ را منفی دانست. علی علیه السلام با ژرفنگریِ ویژه خویش دریافت كه این همه، یكسر، تمهیداتی برای موجّه جلوه دادن تصمیمی است كه از پیش، برنامه ریزی شده بود.

بدین ترتیب، چه بسا اگر امام علیه السلام شرط را می پذیرفت، عثمان هم می پذیرفت و این جا بود كه عبد الرحمان به دستاویزی دیگر روی می آورد (به طور مثال، آنچه پیش تر گفته بود:لشكریان و رؤسای قبایل، تمایل به عثمان دارند... ) و نتیجه، باز هم انتخاب عثمان بود و در این میان، آنچه می مانْد، صحّت بخشیدن به روش دو شیخ (ابو بكر و عمر ) از سوی علی علیه السلام بود؛ و حاشا كه علی علیه السلام فریب چنین صحنه سازی ای را بخورد؛ او كه نگاهش بسی پرده های سطحی را می درَد و حقایق را می نگرد.

3. فرایند شورا از پیش، روشن بود.

و از این روی، عمر فرمان داد: هر آن كس كه مخالفت كند، گردنش زده شود. چنین بود كه پس از بیعت عبد الرحمان بن عوف و سایر اعضای شورا با عثمان، علی علیه السلام همچنان ایستاده بود و بیعت نمی كرد. پس، عبد الرحمان بن عوف بدو گفت: «بیعت كن، وگرنه گردنت را خواهم زد».

امام علیه السلام از خانه بیرون آمد و اصحاب شورا از پی او آمدند و گفتند: «بیعت كن، وگرنه با تو می جنگیم».[22] چنین است كه سیّد مرتضی، با سوز می گوید:

این، چه رضایتی است...؟! چگونه كسی كه به قتل و پیكارْ تهدید می شود، مختار است؟!

و چنین است كه علی علیه السلام فرمود:

من، از سَرِ ناخشنودی و كراهت، بیعت نمودم.[23].

4. به وجود آوردن طمع خلافت. نكته فرجامین، این كه عمر با این كار، آتش طمع خلافت را عملاً در جان اعضای شورا بر افروخت. شیخ مفیدرحمه الله نوشته است:

سعد بن ابی وقّاص، خود را در برابر علی علیه السلام شخصیّتی نمی دید؛ امّا حضورش در شورا، در او این پندار را به وجود آورد كه او نیز اهلیّت خلافت دارد.

ابن ابی الحدید، همین تحلیل را از استادش نقل كرده است و طلحه نیز در بیان برابری اش با علی علیه السلام، از جمله، وجود خود در شورا را دلیل می آورَد.[24] معاویه نیز به این نكته در گفتگویی اشاره دارد.[25].

به هر حال، عمر، با شورایی كه تعیین كرد، یك بار دیگر بر از بین بردن «حقّ خلافت» و پاس نداشتن «حرمت خلافت» همّت گماشت و بنی امیّه را یكسر بر امّتْ مسلّط ساخت؛ كسانی را كه آن همه فساد به بار آوردند. نیز با به وجود آوردن طمع خلافت در جان كسانی چون طلحه و زبیر، عملاً زمینه درگیری های بعد را فراهم ساخت.

تأكید می ورزیم كه با تتبّع كامل و بررسی دقیق این واقعه، می توان به درستیِ این تحلیل، دست یافت... و خداوند، از نیّت بندگان، آگاه است.









    1. الطبقات الكبری:590/3، تاریخ المدینة:881/3، الإمامة و السیاسة:42/1.
    2. تاریخ الطبری:227/4، الطبقات الكبری:412/3، تاریخ المدینة:881/3، الفتوح:325/2.
    3. تاریخ الطبری:227/4، الطبقات الكبری: 343/3، تاریخ المدینة:881/3، الفتوح: 86/2.
    4. المصنّف فی الأحادیث والآثار:9761/446/5، الأدب المفرد:582/176.
    5. المصنّف فی الأحادیث والآثار:9762/447/5، تاریخ المدینة المنوّرة:880/2، نثر الدرّ:49/2.
    6. گفتگوی عمر با ابن عبّاس در این باره بسی نكته آموز است (ر. ك:تاریخ الطبری: 223/4).
    7. تاریخ الطبری:229/4، الإمامة و السیاسة:43/1.
    8. شرح نهج البلاغة:189/1.
    9. الإرشاد:285/1، تاریخ الطبری:229/4، شرح نهج البلاغة: 191/1.
    10. تاریخ الطبری:231/4، تاریخ المدینة:928/3. عبد العزیز الدوری می گوید: این كه عبد الرحمان می گوید: «لشكریان و اشراف در مشاوره با وی، بر عثمان تكیه كرده اند»، نشان آن است كه امویان، از فتح مكّه بدین سوی، مشغول فعالیّت بوده اند و در دوره خلافت شیخین نیز در صحنه اجتماع به پیروزی چشمگیری رسیده اند، به گونه ای كه مردم با روی كار آمدن عثمان، موافق بودند. (مقدّمة فی تاریخ صدر الإسلام: 59)
    11. المصنّف فی الأحادیث والآثار:9775/477/5.
    12. تاریخ الطبری:2333/4، شرح نهج البلاغة:194/12. نیز، ر. ك:الأمالی، مفید:7/114.
    13. تاریخ الیعقوبی:162/2، شرح نهج البلاغة:188/1 و 262/12، البدء و التاریخ:192/5.
    14. یوسف، آیه 18.
    15. تاریخ الطبری:233/4، تاریخ المدینة:930/3.
    16. تاریخ الطبری:233/4، تاریخ المدینة:931/2.
    17. البدء والتاریخ:192/5، شرح نهج البلاغة:266/12.
    18. تاریخ الیعقوبی:163/2.
    19. تاریخ المدینة:1029/3، تاریخ دمشق:178/15، تاریخ الیعقوبی: 169/2.
    20. ر. ك:النصّ و الاجتهاد، سیّد عبد الحسین شرف الدین.
    21. ر. ك:ج4، ص143 (اصلاحات علوی).
    22. أنساب الأشراف:128/6، شرح نهج البلاغة: 55/9 و 265/12، الإمامة و السیاسة:176/1.
    23. شرح نهج البلاغة:265/12.
    24. الإمامة و السیاسة: 95/1. نیز، ر. ك:ج5، ص236 (گفتگوهای امام با طلحه).
    25. العقد الفرید:289/3، تاریخ دمشق:197/19.